جدول جو
جدول جو

معنی لیف گیری - جستجوی لغت در جدول جو

لیف گیری
عمل لیف گیر، استخراج لیف موز و جز آن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرف گیری
تصویر حرف گیری
عیب جویی
حرف گیری کردن: کنایه از عیب جویی کردن، برای مثال گر انگشت من حرف گیری کند / ندانم کسی کاو دبیری کند (نظامی۵ - ۷۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکه گیری
تصویر لکه گیری
پاک کردن لکه های لباس یا چیز دیگر، اصلاح و ترمیم قسمت های ریخته شدۀ گچ دیوار یا سقف
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ)
عمل پی گیر. تعقیب. مداومت. اصرار، برداشتن رد پای
لغت نامه دهخدا
در تداول عامه بجای لوس گری، مثل خل گیری بجای خل گری، ننری
لغت نامه دهخدا
(لَکْ کَ / کِ)
عمل لکه گیر. عمل ستر و اصلاح لکه ها از گچ یا نقش دیواری و غیره. اصلاح کردن قسمتهای ریختۀ گچ و مانند آن از دیواری و سقفی و غیره. ریخته های گچ یا نگار دیواری یا سقفی را به صلاح آوردن، زدودن لک لباس و پاک کردن آن
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
عمل عیب گیر. عیب گیر بودن. عیب گرفتن. عیب شماری. عیب دیگران را نمایان کردن. رجوع به عیب گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ گی)
جانب داری. حمایت. طرفداری
لغت نامه دهخدا
عمل پیش گیر، دفع، جلوگیری
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
که لیف گیرد چون ماشین لیف گیری برای استخراج لیف های موز و مانند آن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
عیب گیری. (شرفنامۀ منیری). نقد. نکته گیری. خرده گیری در سخن و جز آن:
گر انگشت من حرف گیری کند
ندانم کسی کو دبیری کند.
نظامی.
یکی پندگیرد، یکی ناپسند
نپردازد از حرفگیری به پند.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
برگرفتن یخ از ظروف و لیوانها. (یادداشت مؤلف) ، پاک کردن و زدودن یخ از جدار و دیوارۀ یخچالهای برقی
لغت نامه دهخدا
تصویری از هدف گیری
تصویر هدف گیری
آماجگیری دفک گیری بدقت نگریستن نشانه پیش ازانداختن تیروگلوله: (شکاریهای آلمانی روش جدیدی برای هدف گیری هواپیماهای بمباران دشمن اتخاذکردند)
فرهنگ لغت هوشیار
گرز گیری (زورخانه) عمل میل گرفتن: میل گیری چو کند غمزه آن چشم سیاه میل دردیده دشمن کشد از بیم نگاه. (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوس گیری
تصویر لوس گیری
خود را بیجا عزیز نمودن ننری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکه گیری
تصویر لکه گیری
قسمتهای ریخته گچ و مانند آن از دیواری و سقفی را اصلاح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر گیری
تصویر شیر گیری
عمل و حالت شیر گیر
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیش گیر جلوگیری دفع، منع سرایت مرض از پیش تقدم بحفظ صیانت حفظ صحت جلو مرض گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی گیری
تصویر پی گیری
تعقیب، مداومت، اصرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو گیری
تصویر دیو گیری
منسوب به دیو گیر، نوعی قماش که در دیو گیر بافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرف گیری
تصویر حرف گیری
خرده گیری، عیب جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش گیری
تصویر پیش گیری
جلوگیری کردن، پیش از بروز بیماری اقدام کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی گیری
تصویر پی گیری
تعقیب، دنبال، ادامه دادن
فرهنگ فارسی معین
خرده گیری، ایرادگیری، عیب جویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انتقاد، ایراد، خرده گیری، عیب جویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چون پدر برای کسی دلسوزی کردن، چون پدر برای کسی دلسوزی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی